ما برای این چادر داریم میرویم..
حمله شدیدی صورت گرفته بود .
اوضاع مجرومین به شدت وخیم بود .
آنها ،وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود .
رگ هایش پاره پاره شده بود .
خونریزی شدیدی داشت .
برای جراحی آماده اش کردم .
دکتر اشاره کرد که چادرت را بردار تا راحت تر بتوانم کمک کنم.
از کنارش رد میشدم،
به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده گفت :
من دارم میروم که تو چادرت را بر نداری .
ما برای این چادر داریم میرویم....
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
[ ] [ ]
[ ۰نظر ]