آقا جان...
آقا جان!
بیا از کوچه های انتظار
بیا که شعر هایم بی قافیه مانده اند
بیا که با آمدنت
گم می شود در تبسم تو
بغض چندین ساله ام
بیا که غزلهایم مضمون ندارند
ومثنوی عشق ناتمام است.
محبوبم!
هر روز که می گذرد
بیشتر از قبل دلم برایت تنگ می شود
عشق تو سراسر وجودم را در بر گرفته
و اگر دلم را بشکافی بر لوح آن
نام تو حک گردیده
وکنون ای بهار عشق !
می ترسم از خزان عمر
ترسم از ندیدن است
بگو بگو که تا خزان من
آیا فرصت بهار دیدن است؟
یا بن الزهرا
کاش می دانستم که کجا وکی دلها به
ظهور تو آرام خواهد گرفت.
آقا جان !
بحق کوچه و چادر خاکی بیا
بیا و راس سبز شاپرکهای یی باش
که در جستجوی قبر یاس
سر گردان کوچه های هاشمی اند.
به خدای کعبه می سپارمت
وبا سبد سبد نرگس و یاس
چشم به راهت هستم.
کاش می شود ,
که خدا
اجازه ظهورت را می داد.
کاش می شود ,
که در این
دیار غربت و میان موج غمها به
سکوت سرد و سنگین رخصت
خاتمه می داد.
کاش می شود
جمعه ما
شاهد ابروی زیبای تو می شود
دیده نا قابل ما فرش گیسوی تو می شد.
کاش می شود !
انتظار منتظر
به پایان رسد
وهوای میزبان یاس ها ونسترن ها
خاک پای مهدی زهرا شود.
اللهم عجل لولیک الفرج.