امان از دل خواهر
چهل روز است که گمت کرده ام
گفتی با خورشید قرار ملاقات داری
اما بازنگشتی...
خاطرخواه شدی.
حالا برای در آغوش کشیدنِ
جای خالیت، غزل انگشتانم
امتداد شعاع نورانی خورشید را
نشانه می رود
می دانم، تو هم مثل من
دلت را گم کرده بودی
از قفس پریدی تا
آزادی را از اسارت درآوری
تو تازه آغاز شدی اما...
"فراق" ، فرجام برادرانه ای بود که
مجنون وار برایم به ارث گذاشتی
و من ماندم در کنارِ
همه فرزندانی که بمن سپردی
و می مانم دوشادوشت تا
در سراسر همه تاریخ سرخ فردا
برای تو...
خواهری کنم.
آری!
می مانم برادر
می مانم...!
[ ] [ فرشته آسمانی ]
[ ۰نظر ]