خاطرات شهدا..

با هم قرار گذاشته بودیم هرکس زودتر شهــــیــــد🌷شداز اون طرف خبر بیاره.. 


شهیدکه شد خوابشو دیدم😴

داشت می رفت که با قسم حضـرت زهـــــرا (سلام الله علیها) نگهش داشتم..


با گریه😭گفتم مگه قرار نبود هرکــــــس که شهـیــــد شد از اون طرف خبر بیاره؟


بالاخره حـرف زد و گفت:

مهـدی این جــــا قیامته!خیلی خبراس 

جمعمون جمعه ولـــی ظرفیت شمــــا پایینه هرچـــی بگم متوجــه نمیشی...


گفتم اندازه ظرفیت کوچیک من بگـو!

گفت:"همین دیگه! امام حســـــین❤️(علیه سلام) میشینن وسط ما هم حلقه میزنیم دورشون😍

برا آقـا خاطره تعریف می کنیم."


بهش گفتم:چیکار کنم تا آقا من رو هم ببره؟😔


نگاهم کرد وگفت:

مهدی!همه چیز دست امام حسـینه❤️

همه پرونده ها📜میاد زیر دست آقـا

حضرت نگاه میکنن... 

هر کسی رو که بخوان یه امضای🖊ســــــبـز💚می زنن زیرش

#شهید_جعفــــــر_لالـــــه..


[ ] [ ]
[ ۰نظر ]
نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دعای عظم البلا

قالب وبلاگ

قالب میهن بلاگ


IranSkin go Up