اشک چشم یار

من از اشڪی ڪه میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی ڪه اربابم شود بیمار می ترسم

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم !


رها ڪن صحبت یعقوب و ڪوری و غم فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی ڪن
از اینڪه باز عاشورا شود تڪرار می ترسم !

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابر های تار می ترسم!


تمام عمر خود را نوڪر این خاندان خواندم
از آن روزی ڪه این منصب ڪند انڪار می ترسم!

طببیم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی ڪه دارم از رخ عطار می ترسم

شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار می ترسم!

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تڪیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم!

دلت بشڪسته از من لڪن ای دلدار رحمی ڪن
من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم!

هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم!

دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بستم
من از بیچارگی آخر این ڪار می ترسم!

جهان را قطره اشڪی می ڪند ویران
من از اشڪی ڪه می ریزد زچشم یار می ترسم

#جمعه‌ی‌دلتنگے 💔
 

[ ] [ ]
[ ۰نظر ]
نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
دعای عظم البلا

قالب وبلاگ

قالب میهن بلاگ


IranSkin go Up